اشعار مریم سقلاطونی

به دنبال یکی مثل تو با فانوس می گردیم... / مریم سقلاطونی

تقدیم به روح مطهر سید شهیدان خدمت
به امید انتخاب فرد اصلح 


یکی باید بیاید... خاکی و بی ادعا باشد
شبیه حاج قاسم... مرد میدان... جان فدا باشد

یکی از جنس مردم... هم امانتدار و هم عاشق
یکی مثل خودت ...با درد مردم آشنا باشد

یکی مثل خودت... مثل خودت... مثل خودت... سید!
یکی مثل خودت هم عهد و پیمان با خدا باشد

به دنبال یکی مثل تو با فانوس می گردیم...
یکی که مثل تو آیینه باشد... بی ریا باشد 

یکی مثل خودت... سرباز گمنام امام عصر 
مرام و مسلکش مثل شهید کربلا باشد 

در این بازار مکاره به دنبال کسی هستیم 
که مثل تو مرید راه مردان خدا باشد 

کسی که رنج مردم, خواب را دزدیده از چشمش 
حسابش از حساب بی تفاوت ها جدا باشد

دریغا رفته ای...مردم به دنبال کسی هستند 
مدیری قابل و شایسته مانند شما باشد...
97 0 5

تو با خونت، خط تحریف حق را برملا کردی  / مریم سقلاطونی

به تن کردی عبای مشکی و شال سیادت را
ردای خدمت و تن پوش اخلاص و عبادت را

تمام عمر خود را وقف دین و مردمت کردی 
کجا دیده است دنیا این همه عشق و ارادت را؟

تو با خونت، خط تحریف حق را برملا کردی 
 و از نو زنده کردی معنی  صبر و رشادت را 

مراد از «من قضی نحبه و منهم»بودی و آخر 
گرفتی از علی موسی الرضا یک شب مرادت را 

چه توفیقی از این بهتر که مثل جد مظلومت
نصیب و روزی ات کرده خدا رزق شهادت را؟ا

پس از این هر نسیمی می وزد از سمت کوهستان
تبرک می برد دامن به دامن عطر یادت را

شهادت, رزق خوبان جهان است و خدا هرگز 
به آسانی نمی بخشد به هر کس این سعادت را

شهیدانه گذشتی از تمام لذت دنیا 
خدا هم اینچنین بخشیده پاداش جهادت را

چنان خورشید تابیدی...که دنیا دیده از هر سو 
کران تا بی کران...دریا به دریا امتدادت را

علیرغم تمام طعنه ها و  ناسپاسی ها 
خدا انداخت بر روی زبانها نام و یادت را
73 0 5

رفتی و با شهدا سمت حرم برگشتی / مریم سقلاطونی

پاره تن... پاره عبا... سمت حرم برگشتی
مگر از  دشت بلا سمت حرم برگشتی؟

عرش لرزید... ملائک به سر و سینه زدند
اربا اربا شده تا سمت حرم برگشتی

با لب تشنه... تن خسته به میدان رفتی
رفتی و با شهدا سمت حرم برگشتی

چه جلال و جبروتی شده تشییع تنت
مگر از کرببلا سمت حرم برگشتی؟

روضه خوان ها همگی روضه سقا خواندند
تا سر و دست جدا... سمت حرم برگشتی 

حاجیان در سفر مکه و تو...مشهد و قم 
مثل پروانه رها... سمت حرم برگشتی 

زیر تابوت تو رفتند و طوافت دادند
صبح از سعی صفا سمت حرم برگشتی 

عید قربان نشده... حج تو مقبول افتاد
زخمی و آبله پا سمت حرم برگشتی

نفس باد معطر شده از لبیکت 
مگر از کوه منا سمت حرم برگشتی؟
::
خدمت خلق خدا... «افضل من الف حج...»
آه ای رو ح خدا سمت خدا بر گشتی...
28 0

لعنت خدا به چهره های بی طرف / مریم سقلاطونی

قصه ی تو 
قصه نیست 
خیال نیست 
قصه  ی تو 
غصه ی همیشگی ست 
تا ابد برای غصه ی تو
می توان گریست 
گریه می کنم
برای اشک کودکان بیت لاهیا
برای  بغض دختران نو عروس در جبالیا
گریه می کنم برای مادران داغدیده در رفح
گریه می کنم برای شیرخوارگان تشنه ای که زیر سنگها 
به خواب  مرگ رفته اند
گریه می کنم برای عکس ها و خاطرات مردمی  که ذره ذره دود شد 
 
گریه می کنم برای خنده های سوخته
گریه می کنم برای گریه های ممتد زنی که 
لابلای سنگها و خاکها
در پی صدای کودکی است
گریه می کنم
برای کودکی که از صدای بمب ها و موج انفجارها
پلک های کوچکش 
مدام می پرد 
دستها و زانوان لاغرش
مدام لرز می کنند
گریه می کنم برای 
مردمی که جای خوابشان
کلاس های مدرسه است
خوراکشان
غم است
لباس کوچک و‌ بزرگشان
لباس مردن است
گریه می کنم برای بی شمار مادران عاشقی
که  مرگ را 
به جای زندگی 
گرفته اند در بغل
گریه می کنم برای قتل عام دردناک مردم شجاعیه 
گریه می کنم

گریه می کنم
با زبان شاعرانه ی «هبه ابو ندا»
واژه واژه گریه می کنم تورا 
گریه می کنم تو را و 
قطعه 
قطعه می نوازمت
با تمام بغض های در گلو شکسته ی هزار مادر به خاک و خون کشیده در سکوت شب
زیر حجم آتش گلوله ها
گریه می کنم 
برای آخرین وداع  
برای آ خرین نگاه 
برای آخرین سلام
گریه می کنم برای کودکی که با دوچرخه اش به آسمان رسید
گریه می کنم برای دختری که با عروسکش
به سمت ابرهای آسمان دوید
گریه می کنم برای آن پدر
که مثل کوه  بود و 
استخوان پیکرش 
لای سنگها و شیشه های خانه
خرد شد ...شکست
برای آن پدر 
که  از یگانه دخترش
فقط دو بند استخوان و 
گوشواره مانده بود
گریه می کنم 
برای گریه های بی صدای  مادری
که جای شیر و جای نان و آب
روضه ی  رباب 
روضه  رقیه و علی اصغر شهید را
برای نازدانه های تشنه 
می گریست

قصه ی تو قصه نیست 
خیال نیست 
غصه ی همیشگی است 
تا ابد برای غصه ی تو 
می توان گریست
داغ های تو 
اگر به کوه های سخت خورده بود 
رشته رشته می شدند
دردهای تو 
اگر به آسمان و ابرها رسیده بود
تکه تکه می شدند
::
لعنت خدا به بنیامین نتانیاهو
لعنت خدا به حاکمان بزدل عرب
لعنت خدا به هر که دردهای بی شمار مردم تو را نظاره کرد و‌ لال شد 
لعنت خدا به چهره های بی طرف
لعنت خدا به بمب های فسفری
لعنت خدا به  مرکاوا
لعنت خدا به جنگ

گریه می کنم برای روزهای سخت تو 
گریه می کنم برای مادران دلشکسته ات
گریه می کنم برای کودکان سر بریده ات
گریه می کنم برای گیسوان سوخته 
برای شیرخواره های نازنین 
که دسته دسته 
مثل گل 
زیر بمب های فسفری 
شهید می شوند 
گریه می کنم برای لحظه ای که مردهای مرد تو 
دست بسته و برهنه 
زیر آتش گلوله 
کشته می شوند
گریه می کنم برای  کوچه های له شده
خانه های سوخته 
پرنده های سوخته 
شاخه های سوخته
گریه می کنم برای 
دست های از بدن جدا شده 
برای بغض کودکان از پدر جدا شده 
برای  آن همه پرنده ای که 
در مه غلیظ بمب ها 
تکه تکه در هوا رها شدند
گریه می کنم برای مرگ دسته جمعی فرشته ها
گریه می کنم
برای بی شمار دردهای تو 
گریه
گریه
گریه
گریه می کنم

355 0 5

به قبل از هفتم اکتبر دیگر بر نخواهد گشت / مریم سقلاطونی

زمستان می رود ... دیگر گلی پر پر نخواهد گشت
درختی زیر تیغ باد ... خاکستر نخواهد گشت

جهان بعد از این طوفان...جهان امن و  ایمان است
جهانی که در آن مظلوم . بی یاور نخواهد گشت 
 
اگر چه مست و مغرورند ؛ اما بعد از این... دنیا
به کام  ظالمان و صاحبان  زر نخواهد گشت 

به لطف حضرت حق .لشکر سفاک اسرائیل 
حریف قدرت توفان ویرانگر نخواهد گشت 

اگرچه مرگ می بارد...ولی پیجیده در عالم 
زمین جز با نوای «یا  علی حیدر» نخواهد گشت

چه اقیانوس مواجی به راه افتاده در دنیا!
که کوهی مانع این خشم پهناور نخواهد گشت 

جهان از خواب طولانی شده بیدار و بعد از این
به قبل از هفتم اکتبر دیگر بر نخواهد گشت
::
کجایی ای گل نرگس؟ ...بهاری بی حضور تو 
معطر از شمیم یاس و نیلوفر نخواهد گشت 

شمیمی وزد...بوی تو می آید...زمستان نیست
 تو‌که باشی جهان صبح است ...شب...دیگر نخواهد گشت

262 0 5

به خانه آمده ام.... سرزمین مادری ام / مریم سقلاطونی

برای بازگشت مردم غزه 

 

به خانه آمده ام...خانه ای که دیگر نیست
محله  مرده و کاشانه ای که دیگر نیست

به خانه ای که فرو رفته در شکاف زمین
درخت سوخته ... دردانه ای که دیگر نیست

به کوچه ای که ندارد صدای گنجشکی
کلاغ  رفته  و  پروانه ای که دیگر نیست

به خانه آمده ام...بی پناه و  سرگردان 
برای خستگی ام ... شانه ای که دیگر نیست

چراغ های خیابان یکی یکی خاموش
مناره  سوخته ... پایانه ای که دیگر نیست  

پرنده ها همه در دودها زغال شدند
درخت گم شده و ....دانه ای که دیگر نیست

کسی نمانده از ابن کوچه تا صداش کنم
نمانده پنجره‌ای  ...لانه ای که دیگر نیست 

صدای نم نم باران   و  سوت کشتی ها
غروب...عاشق  دیوانه ای که دیگر نیست

ولی به لطف خداوند می رسد آن روز
که شهر مانده و ...بیگانه ای که دیگر نیست
::
به خانه آمده ام.... سرزمین مادری ام
بهشت امن و گلستانه ای که حالا هست

384 0 5

لرزه انداخته بر جان شیاطین... این زن / مریم سقلاطونی

تیر بر چشم و تن و... روی به خون آغشته
«غزه» این مادر پهلوی به خون آغشته


ایستاده است چنان کوه ...مقاوم ...محکم
شعله بر دامن و گیسوی به خون آغشته


شب اگر خورده  زمین ...روز چنان شیر زنی
جسته  از بیشه، چو  آهوی به خون آغشته


لرزه انداخته بر جان شیاطین... این زن
این زن  اسوه و‌ الگوی به خون آغشته


می وزد مرگ ... ولی قامت او خم نشده 
مثل یک قلعه و  باروی به خون آغشته-


-ایستاده است که یک لحظه نیفتد بر خاک
کودکی با سر و زانوی به خون آغشته 


زنده مانده است به عشق همه ی زیتون ها
به هوای گل شب بوی به خون آغشته 


حتم دارد که  خزان می گذرد ... خواهد دید 
روز برگشت پرستوی به خون آغشته
::
حسبنا الله به لب ...در وسط معرکه است
 این زن  «سرو قد» و   موی به خون آغشته 


می وزد روضه ی مادر.... وسط  جنگ زنی

  چفیه بر  شانه و  بازوی  به خون آغشته


 قهرمانانه... چنان رعد ... رجز می خواند ...

283 0 5

عاقبت طوفان الاقصی می شکافد نیل را / مریم سقلاطونی

عاقبت طوفان الاقصی می شکافد نیل را
می زند  برهم بساط قوم اسراییل را


تا سپاه بزدل شیطان بجنبد...آسمان 
می دمد وادی به وادی   صور اسرافیل را


ابرهه با لشکری  چون کاه غلتان روی خاک
ابر هم  می آورد بارانی از سجیل را


بسته اند از پشت  این کفتارها...جلادها
دست شیطان و یزید و خولی و قابیل را


باز هم پامال  گرگان و ستوران کرده اند 
کودکان  این آیه های مصحف و انجیل را

::
کربلای غزه میدان بزرگ ابتلاست
پا به قربانگاه دل بگذار و اسماعیل را...

وه چه نزدیک است آن صبحی که دنیا بشنود
در خبرها مژده پایان اسراییل را


می رسد مولایمان از راه و می خواند بلند
مسجد الاقصی دعای لحظه ی تحویل را

324 3 4.2

شباهت های زیبایی میان کعبه و مولاست / مریم سقلاطونی

شباهت های زیبایی میان کعبه و مولاست
شباهت بین قاف قبله است و بای بسم الله ست

برای کعبه  ارکانی است ارکانی که مشهورند
علی هم صاحب این چار رکن محکم و والاست

یکی زهراست بانوی دو عالم، آن سه رکن بعد
کریم آل طاها و حسین و زينب کبراست

شباهت در شکاف کعبه و فرق علی یعنی
میان این دو سرّی هست،اسراری که  ما أدریٰ ست!

و ما ادراک شمشیری که بر فرق علی آمد؟
فرود آمد به فرق کعبه... جایی که شکاف آن جاست

نظر بر خانه ی کعبه نظر بر چهره ی مولاست
نظر بر چهره ی مولا، ادب بر ساحت زهرا است

ولای حضرت مولا نشان حج مقبول است
علی روح عبادت... جان حج... جانان بیت الله ست

علی کعبه ست،آری کعبه ی  آمال مشتاقان
علی راز شب قدر است اسرار شب احیاست

تمام حرمت کعبه ادای احترام و عشق
به شأن و ساحت مولود کعبه حضرت مولاست

ولایت جان کعبه ست و امامت روح آن یعنی
که هر جایی خدا باشد علی آن جاست حق  آن جاست 

علی را بین مردم کعبه ی مستوره نامیدند
که حجش، واجب و دیدار رویش از عبادت هاست

مثال پیشوای دین مثال خانه ی کعبه ست
که مشتاقانه باید رفت آنجا جنت الاعلی ست

چرا قبله به سمت خانه ی کعبه ست می دانی؟ 
نماز با ولایت کامل است و با علی زییاست

اگر شک در طواف کعبه باطل می کند حج را
کسی که در ولایت می کند شک... بی شک از اعداست

کسی آخر چه می داند؟ امیر مؤمنان شاید 
تمام راز کعبه، رمز سبحان الذی اسری ست

366 0 5

«وَ أیْنَ مِثْلُ خَدیجَة؟»... / مریم سقلاطونی

معطر است نسیم از غبار تربت تو
اگرچه درد بزرگی‌ست درد غربت تو

کجاست مثل تو بانو؟ که جبرئیل امین
سلام حضرت حق را رسانده خدمت تو

چه افتخاری از این افتخار بالاتر
که خرج دین خدا شد تمام ثروت تو!

«وَ أیْنَ مِثْلُ خَدیجَة؟» برای خاتم عشق
نبوده واقعه‌ای تلخ‌تر ز رحلت تو

نه داغ حمزه، نه آزار مشرکان قریش
نبوده هیچ‌یک اندازهٔ مصیبت تو

سلام و عرض ارادت به محضرت بانو
که دین حق شده سرزنده با حمایت تو

مقام مادریِ بهترین زن عالم
خدا چنین به تو داده‌ست مزدِ زحمت تو
 

171 0 2.33

من آمدم کلماتت به من زبان بدهند / مریم سقلاطونی

من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند

من آمدم کلماتت مرا فرو ریزند
و مثل زلزله روح مرا تکان بدهند

به من که کور و کر و لال هستم و تاریک
مسیر چشمۀ نوری ز کهکشان بدهند

به من که گوشه‌ای از دوزخ خودم هستم
به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند

به من مجال ملاقات با خدا در شب
به من زبان سخن گفتن و بیان بدهند...

کجاست تا کلماتت مرا منا ببرند
برات مرقد شش‌گوشۀ جهان بدهند؟

بریده‌ام... کلماتت کجاست ای باران!
که قدر تشنگی‌ام لحظه‌ای توان بدهند؟

340 0 3.5

صبح نزدیک شده... لشکر قدس آماده ست / مریم سقلاطونی


غسل کردی سحر و... جامه ی احرام تنت
پر شد از عطر زیارت... لب و چشم و دهنت

سحر جمعه شد و چشم جهان روشن شد
با نسیم نفس و عطر خوش پیرهنت

ظاهرأ از سفر سوریه بر می گشتی
اربااربا شده در بارش آتش ‌، بدنت

از دمشق آمده بودی... بروی کرببلا
سر و جان داده رسیدی تو به خاک وطنت

رفته بودی که به یاران شهیدت برسی
مثل یک زلزله پر شد خبر پر زدنت

سحر جمعه... به دیدار رفیقان رفتی
با همان پیرهن رزم و تن کوهکنت

مثل ققنوس به پرواز در آمد جانت
چشم مان روشن از اعجاز فراوان شدنت

زیر تابوت تو باید برود ابر بهار
بس که دلگیر و کشنده است غم آمدنت

دستت افتاد ولی تیر به چشمت نزدند
تاری از زلف پریشان و شکن در شکنت
-
-بر سر نیزه نتابیده و پر خون نشده-
-لب و دندان و دو چشمت... بدن بی کفنت 
::
روضه سنگین شده... دستی وسط میدان است
روضه ی حضرت عباس و عمود و... بدنش

صبح نزدیک شده... لشکر قدس آماده ست
پشت سردار و صف آرایی دشمن شکنش
 

1604 0 4.4

پای تاولناک من! ممنونم از همراهی ات / مریم سقلاطونی

پای زخم آلود من... طاقت بیاور می رسی
صبح فردا محضر ارباب بی سر می رسی

صبح فردا پابه پای اشک بانوی دمشق
زخمی و رنجور... پابوس برادر می رسی

ای دل بی تاب من... آرامشت را حفظ کن
شک نکن فردا به آن غوغای محشر می رسی

چشم گریانم! صبوری کن که پیش از افتاب
روبروی صحن گلهای معطر می رسی

چشم در چشم هزار آیینه ی بیرق به دوش
وقت ندبه، در حرم های مطهر می رسی

یک قدم مانده به مقتل خوانی سید حکیم
زیر باران... روضه ی پاک و منور... می رسی

یک قدم باقی ست تا آن اجتماع قلبها
می رسی ای دیده! با شور مکرر می رسی

پای تاولناک من! ممنونم از همراهی ات
ظهر فردا مرقد گلهای پر پر می رسی

رود رود گریه و لبیک و بیرق های سرخ
یک ستون مانده... به آن دریای احمر می رسی 

کربلا... وقت اذان ظهر... روز اربعین
لحظه ی ذکر مصیبت های خواهر می رسی

عطر یاس دلنشینی می وزد در بادها
پای من روزی به خاک پاک مادر می رسی... 

صبح  نزدیک است... آری... صبح موعود عزیز
مطمئن هستم به آن روز مقدر می رسی...
1789 2 4.83

باد زانو می زند گلدسته را بو می کند / مریم سقلاطونی

باد زانو می زند...گلدسته را بو می کند
دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند

در لباس خادمان مهربانت، صبح ها
صحن و ایوان طلا  را آب و جارو می کند

می نشیند  کنج بست" شیخ حر عاملی"
یاد معصومیت آن بچه آهو می کند

تا اذان صبح..مانند نگهبان درت
ذکر برمی دارد و ...آهسته "یاهو" می کند

خادمی می گفت: با چشم خودش دیده ست باد
آن به آن مثل گلی گلدسته را بو می کند

چشم می دوزد به چشم زائران تشنه ات
دور سقاخانه و فواره "هو هو" می کند

باد عاشق.. با پر طاووس مخصوص حرم
صحن را آغشته از گلهای شب بو می کند
::
عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت
هر که می آید حرم ..این عطر را بو می کن
1958 3 4.86

ای چشم هایت جاری از آیات فروردین / مریم سقلاطونی

ای چشم هایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخه های روشنِ «والتّین»
 
لبخندهایت مهربان تر از نسیم صبح
پیشانی ات سرمشق سبز سوره ی یاسین
 
ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم»
ای بی تو صبح و عصر و شب دل مرده و غمگین
 
ای وعده ی حتمی! بگو کی می رسی از راه
کی می شکوفد شاخه های آبی آمین؟
 
رأس کدامین ساعت از خورشید می آیی
صبح کدامین جمعه ها با عطر فروردین؟
3513 0 3.39

سلام کرد بر آن گونه های خاک آلود / مریم سقلاطونی

 

غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش

 

 

تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش

 

شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را

 

پر از ترنم غم کرده  اشک سوزانش

 

سلام کرد به جدش ... سلامی از سر صدق

 

سلام آن که کند جان  فدای  جانانش

 

سلام کرد بر آن گونه های خاک آلود

 

بر آن  تنی که نمودند نیزه بارانش

 

سلام کرد بر آن بوسه گاه نورانی

 

سلام آنکه کند جان خویش قربانش

 

سلام آن که دلش زخمی مصیبت هاست

 

سلام آن که اگر بود کربلا –جانش

 

میان طف ، سپر نیزه و سنان می کرد

 

و می سپرد به شمشیرها گریبانش

 

سلام کرد بر آن جام نیزه نوشیده

 

بر آن کسی که شکستند عهد و پیمانش

 

سلام آنکه اگر نی نوا حضور نداشت

 

علی الدوام شده ناله ی فراوانش

 

سلام آن که سرازیر می شود هر روز

 

 به جای اشک روان ، سیل خون زچشمانش...

2804 0 5

امام پیک فرستاده در پی ات ... برخیز! / مریم سقلاطونی

زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان  نی نوا  برسی

امام پیک  فرستاده در پی ات ... برخیز!
در انتظار جوابت  نشسته... تا برسی

چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی...  به مقتدا برسی

زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی

مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی

تمام خاک جهان کربلاست...پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی...

زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی...
3527 2 5

آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست / مریم سقلاطونی

پرسید از قبیله كه این سرزمین كجاست
این سرزمین غم‌زده، در چشمم آشناست

این سرزمین كه بوی نی و نیزه می‌دهد
این سرزمین تشنه كه آبستن بلاست

گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی كشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست

طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

زخمی‌تر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیكرش جداست

طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست

باران تیر بود كه می‌آمد از كمان
بر دوش باد دید كه پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده ا‌ست
مردی كه فكرِ غارتِ انگشتر و عباست

برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید كه در آسمان، عزاست

4073 3 4.58

پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز! / مریم سقلاطونی

پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!

رو از من شکسته مگردان که سال هاست
رو کرده ام به سمت شما، ایّها العزیز!

جان را گرفته ام به سرِ دست و آمدم
از کوره راه های بلا، ایّها العزیز!

وادی به وادی آمده ام، از درت مران
وا کن دری به روی گدا، ایّها العزیز!

چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را...فَاَوفِ لنا، ایّها العزیز!

ما، جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما، ایّها العزیز!

خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه شما، ایّها العزیز!

18084 25 4.44

عید امسال پر از بوی گل یاس شده است / مریم سقلاطونی


عید امسال پر از بوی گل یاس شده است

و پر از خاطره ی گندم و دستاس شده است

همه ی دشت گواهند که با بوی بهار

عطر یک خانه ی آتش زده احساس شده است

چینش سفره امسال تفاوت دارد

سین هر سفره ، سلامی است که بر یاس شده است

روضه ی چادر خاکی همه جا پیچیده

سیب ها عطر خوش کوثر و اخلاص شده است

ابر ،در هیأت یک مستمِع مداحی است

بس که می گرید و دل نازک و حساس شده است

....

جان گل های جهان پیشکش یاسی که

زخمی سیلی باد و ستم داس شده است...

3648 3 4.5

بادها... / مریم سقلاطونی


بادها
هر شب در جنوب
خیمه می زنند
بادها
بوی ابریشم می دهند
بادها
هر شب
روی تلی از خاک
تفحص می کنند
گوشه ی پلاکی
تکه ای از پیشانی بند
و بندی از پوتین...
بادها
زودتر از چشمان من
به زیارت
می آیند
بادها می آیند
از جنوب
با گل هایی که بیرق خاکند
وای بر ما!
اگر بیرق هامان
افراشته نیست!

 

1553 0 5

پیراهنت را بفرست! / مریم سقلاطونی


عکس هایت آمد
و
آن چند خط
... من حالم خوب است
امیدوارم به زودی زود...
چهارده تابستان گذشت
گندم ها درو شدند
و
یونجه ها...
هوای اهالی بد نیست
زمستان بی برفی بود
باد شکوفه ها را غارت کرد
زمین برکت نداشت
شب ها
شغال ها زوزه می کشند
سارا
بی نقشه قالی می بافد
بوته و ترنج...
محمد حسین
می رود ده بالا
نان می گیرد
::
عکس هایت آمد
گفته بودی بی بی هم ببیند
بی بی
عکس هایت را بویید
و گذاشت
لای قرآن
راستی!
یادم رفت
پنج تابستان است
بی بی
نمی بیند
پیراهنت را بفرست!

 

1879 1 5

شب ها هزار ساله شدند و نیامدی / مریم سقلاطونی


ماه که ای؟! ستاره ی شب های کیستی؟
مجنونِ هر شبِ که و لیلای کیستی؟

شب ها هزار ساله شدند و نیامدی
ای ماه! در کمین تماشای کیستی؟

تنهایی سه کنج کدامین سه شنبه ای؟
نی ناله های جمعه شب نای کیستی؟

ای صبح ناگهان زمین! خیمه ات کجاست؟
بخت سپید و روشن فردای کیستی؟

راه کدام دشت به شهر تو می رسد
چادر نشین خلوت صحرای کیستی؟

شور کدام رودی و بوی کدام دشت؟
دین کدام چشمه و دنیای کیستی؟

ای خسته از تمدن این شهر سوت و کور
دنبال سوز «دشتی» و آوای کیستی؟

 

2087 0 5

دیوار / مریم سقلاطونی


دیوار
دیوار
دیوار
می ترسم
دیوارها
بالاتر بروند
آن قدر که
دیگر خواب شهیدی را نبینم
و
صدای
گریه های هر شب زنی را
نشنوم
که هنوز
کوچه را آب و جارو می زند
و
سال تحویل
در امامزاده احمد
نذر می کند
که مردش بیاید...
همه ی این هجده سال...
دیوار
دیوار
دیوار
در شمعدانی ها
عکس پروانه ای است
که هنوز
حجله اش سیاه است
و پشت پنجره
صدای گنجشکی است
که
آشیانه اش در گلوله باران...
دیوار
دیوار
دیوار
کسی ده سال
در ICU
به کما رفته است
و من
دیگر صدای قلبش را
نمی شنوم...
پشت این دیوارها
و ترافیک...
هنوز چراغ ها قرمزند!!

 

822 0

دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر / مریم سقلاطونی

تهران...هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر
دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر

سرسام بنزها و صدای نوارها
شب‌های بی‌چراغ و مکدّر ولیِّ عصر

خاموش در بنفش مِه و آسمان‌خراش
در برزخی سیاهْ شناور، ولیِّ عصر

پنهان در ازدحام کلاغان بی‌اثر
زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر

خالی از اتفاقِ رسیدن، تمام روز
تاریک، سرد، دلهره‌آور، ولیِّ عصر

با لنزهای آینه ای پرسه می‌زنند
ارواح نیمه‌جان زنان در ولیِّ عصر

مانند یک جذامی از خود بریده است
در های و هوی آهن و مرمر، ولیِّ عصر


یک روز جمعه سر زده، آقا، بیا ببین
تو نیستی چه می‌گذرد در ولیِّ عصر؟
2325 0 3

آن مرد ناشناس کی از راه می رسد؟ / مریم سقلاطونی

تق تق...کلون در...کسی از راه می رسد
از کوچه های خسته و گمراه می رسد

مانند آفتاب هم آواز نخل و چاه
از کوچه های کوفه، شبانگاه می رسد

دستی به شانه دارد و چشمی به آسمان
شب مویه هاش تا به سحرگاه می رسد

تق...تق...کلون در...ولی امشب نیامده است
ردّ صداش از ته آن چاه می رسد

امشب، دوباره خیره به درگاه مانده ام
یعنی...دوباره مرد، به درگاه می رسد؟

مادر! سکوت خانه مرا می کُشد بگو
آن مرد ناشناس کی از راه می رسد؟

آن مرد ناشناس که شب نان می آوَرد
آن مرد ناشناس که با ماه می رسد؟
2500 1 4.38

نرم نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید / مریم سقلاطونی

نرم نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید
خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید

مرد نقاش، اسب را برفی و صحرا را کبود
نخل را آشفته گیسو، روی در رویش کشید

اسب برفی را در آغوش زنان داغدار
تیر بر پیشانی و بر کتف و زانویش کشید

دور از آن گودال خونین و سوار تشنه لب
اسب را افتان و خیزان در تکاپویش کشید

در دلش آشوبه ای بود از نگاه بی جواب
کودکان را حلقه حلقه گرد بازویش کشید

خیمه ای آتش گرفته پشت سر...افتاده زین
دشت را از تشنگی خوابیده پهلویش کشید

آسمان را گم شده در حلقه ی تاریک دشت
دشت را آشفته بر این سو و آن سویش کشید

بوم سرخ عصر عاشورا و پایانی غریب
دشتی از خاشاک و خار و شب فراسویش کشید

چشمش ابری شد...قلم مو را به رنگی تازه زد
قطره اشکی سرخ در چشمان آهویش کشید
2896 0 4.22

خدا وقتی بخواهد، می شود... وقتی نخواهد، نه... / مریم سقلاطونی

خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد

و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داس ها پرپر نخواهد شد

خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچک تر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد

و کرم کوچکی...پروانه ای زیبا...و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد

خدا وقتی بخواهد، می شود... وقتی نخواهد، نه...
گلی بازیچه ی طوفان غارتگر نخواهد شد

خدا وقتی بخواهد، غیر ممکن می شود ممکن
ولی وقتی نخواهد، واقعاً دیگر نخواهد شد
39910 27 4.03

پاشو! بایست! پلک بزن! سمت من بیا / مریم سقلاطونی

گوشش نمی شنید...کر و کور و لال بود
پروانه بود...کودک و خوش خطّ و خال بود

در چشم هاش آینه ها موج می زدند
خورشید بود...پنجره بود و زلال بود

لبخندهاش گرمی دشت جنوب داشت
آرامشِ همیشه ی سبز شمال بود

یک عمر در کنار ضریحت دخیل بست
هر لحظه با نبودِ خودش در جدال بود

تا این که با صدای تو از خواب خوش پرید
با چشم های بسته و گوش خودش شنید:

پاشو! بایست! پلک بزن! سمت من بیا
گوشش نمی شنید...نه...انگار می شنید!

پروانه چرخ چرخ زنان اوج می گرفت
یک هاله نور دست به روی سرش کشید

تا فوجی از فرشته به سویش روان شدند
در چشم هاش روشنی آفتاب دید

نور تو رفت در جریان نقاره ها
پروانه روی گنبد و گلدسته ها رسید

دستی طناب سبز  و گره را گشوده بود
افسوس...پشت پنجره دیگر کسی نبود

تو خوب می شنیدی و می دیدی و دلت
پروانه وار گرد حرم بال می گشود
1690 0 5

ما برای رفتن آمدیم / مریم سقلاطونی

مثل روز
مثل روز
روشن است
ما
برای رفتن آمدیم
با خودم مرور می کنم
آدمی چرا هنوز غافل است؟
تازه می رسم به این سخن
هر کسی که فکر می کند
برای ماندن آمده است
مانده است...
1440 0

در خواب من بیا و مرا با خودت ببر ... / مریم سقلاطونی

حالا گذشته چند زمستان از آن سفر
از آن سفر و آن شب برفیّ پر خطر

کولاک برف...جاده و شب...راه بسته بود
یادش به خیر! دغدغه ی شعر تا سحر

کم کم صدای ایرج بسطامی و هوا
سنگین ز برف و باد و مه و سوز بیشتر

در حافظیّه...ساعت ده...فال و عکس و چای
تا کازرون پیاده روی با لباس تر

فال تو: «خون دل همه بر روی ما رود»
لبخند و عکس از گل آن مرد کوزه گر

با هم سری به بقعه ی سیّدحسن زدیم
عکسی کنار حوض و درختان بی ثمر

هر شب به ابتدای همین قصه می رسیم
تو آن درخت سرو که با ضربه ی تبر؛

از پا درآمدی...نه...من از پا درآمدم
تو رفته ای سفر...سفری دور و دورتر

من مانده ام که ابر شَوَم تا ببارمت
خوش باش هر کجا که روی خوب همسفر!

این روزها عجیب هوای تو کرده ام
در خواب من بیا و مرا با خودت ببر
3842 0 1.8

در انتظار سواري كه مي رسد از راه / مریم سقلاطونی

زمين تشنه و تن پوش تيره تنها تو
هزار قافله...در اوج بي كسي ها تو

پرنده...سنگ...درختان به سينه مي كوبند
دوباره دسته اي از كوچه رد شد اما تو...

غروب شام غريبان و كوچه تاريك است
خدا به خير كند مرد! صبح فردا تو...

چگونه مي گذري از گناه اين مردم
گناه مردم بي رحم كوفه آيا تو؟!

صداي شيونی از زينبيه مي آيد
به داغ بي كسي انداختي جهان را تو

تويي كه زمزمه ات كوه را پراكنده است
كنار آمده اي با تمام غم ها تو

زني شكسته دل و رد سرخي از خورشيد
كه تكيه داده به ديوار تكيه ها با تو

در انتظار سواري كه مي رسد از راه
ميان دسته ی زنجير زن تويي...ها...تو

1536 1 3.5

شبیه تکیه دلم بی قرار می لرزد / مریم سقلاطونی

صدای دسته ی زنجیرزن،غمی در من
و شعله می کشد اکنون جهنمی در من

شب است و از همه سو خیمه می زند اندوه
که تا بنا شود از نو محرّمی در من

شبیه تکیه دلم بی قرار می لرزد
و شعله می کشد آواز مبهمی در من

صدای شعله ورِ یک سوار می پیچد
و سایه روشنِ تبدارِ آدمی در من

شب است و از در و دیوار تکیه می بارد
سکوت ممتدِ اندوهِ مبهمی در من
1575 0 2

که گفته عشق فقط مال آدمیزاد است؟ / مریم سقلاطونی

که گفته عشق فقط مال آدمیزاد است؟
و سهم لیلی و مجنون و قیس و فرهاد است؟

که گفته دلبری از آنِ سنگ و آهن نیست؟
و سهم غیر درختان و چشمه و باد است؟

شنیده ام که درختی است عاشق و مومن
درخت بی بر و باری که در «زرآباد» است

درخت بی بر و باری که فارغ از دنیا
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

همان درخت که در ظهر گرم عاشورا
به خون نشسته و در پای عشق افتاده است

چنار پیرِ زرآبادیِ عزاداری
که شسته از همه ی لحظه های دنیا، دست

همان درخت که اثبات کرده با اشکش
که عشق، موهبتی ذاتی و خداداد است

درخت، مثل من و تو، دل و زبان دارد
و در سکوت بلندش هزار فریاد است

خدا به هر چه که رو کرده عاشقش کرده
که گفته عشق فقط مال آدمیزاد است؟
2992 1 4.67

هر که را از خود بدانم دشمنم باشد / مریم سقلاطونی

ترس آن دارم زبانم دشمنم باشد
هر که را از خود بدانم دشمنم باشد

آستینم لانه ی مار است...می ترسم
هر که را می پرورانم دشمنم باشد

شک ندارم غیر از این چشمان سرگردان
دست های ناتوانم دشمنم باشد

هیچ فکرش را نمی کردم که بعد از این
هر که پابندش بمانم دشمنم باشد

دست بردار از سرم ای شعر، می ترسم
آه، می ترسم زبانم دشمنم باشد

باورت شاید نباشد دیده ام حتی
بهترینِ دوستانم دشمنم باشند

سایه ای دارد می آید سمت من، او کیست؟
دوست یا دشمن؟ گمانم دشمنم باشد
2063 0 5

انسان کنار نام تو دیگر فرشته بود / مریم سقلاطونی

انسان نبود...خاک، نه...یک مشت استخوان
در جهل دست و پا زده ای گنگ و بی زبان

انسان جهول بود، سر از پا نمی شناخت
تنها دو چشم بود و سر و بینی و دهان

تنها دو دست...در پی یک قوتِ لایموت
تنها دو پا...که در پی آبی دوان دوان

انسان گیج، سر به هوا با صدای تو
در خود فرونشست همانند خاکدان

یا ایُّها المزمّل...قُم...وَاذْکُر اسمُهُ
برخاست عاشقانه پلی زد به آسمان

بوی تو آنچنان به گِل مرده اش وزید
تا رودخانه ای شد و آرام شد روان

انسان کنار نام تو دیگر فرشته بود
انسان فرشته بود نه انسانِ آب و نان

با تو وسیع شد وَ زمین را زمین گذاشت
وسعت گرفت تا که شد انسانِ آسمان

دستی کشید روی سر سنگ های سخت
رودی شدند و چشمه ای و دشت...ناگهان...
1865 0 5

محتاج تغییر هوایی در خودم هستم / مریم سقلاطونی

هر شب گرفتار بلایی در خودم هستم
چشم انتظار کربلایی در خودم هستم

حال غریبی دارم و از داغ لبریزم
محتاج تغییر هوایی در خودم هستم

گاهی اباسفیانی ام، گاهی یزیدی، گاه؛
در جستجوی نی نوایی در خودم هستم

روز و شبم ویران تر از ویرانه ی شام است
هر شب عزادار عزایی در خودم هستم

حسّ غریبی دارم از خشکیدن لب ها
دنبال ردّ چشمه هایی در خودم هستم

هر شب گلویم را به زیر نیزه می گیرم
هر لحظه دنبال منایی در خودم هستم

هر شب سرم را نیزه ای بر باد خواهد داد
من حامل خون خدایی در خودم هستم
1793 2 4.8

یک روز می رسیم به هم حرف می زنم / مریم سقلاطونی

من عاشق سکوتم و کم حرف می زنم
هر وقت دل شکسته ترم حرف می زنم

از تو شنیده ام که حریم خداست دل
با تو از آستان حرم حرف می زنم

مثل «فروغ» دلخوش یک شام تیره ام
وقتی که از نهایت غم حرف می زنم

من عاشق سکوتم و رنجی همیشگی
با لهجه ی سیاه قلم حرف می زنم

دریا تویی و رود منم؛ رود رهگذر
یک روز می رسیم به هم حرف می زنم

آن وقت در کنار تو آرام می شوم
آن وقت با زبان دلم حرف می زنم

این نامه چند خط غم هر روزه ی من است
من شاعرم...
به لحن قلم حرف می زنم
3007 1 4.11

هر که می آید حرم ..این عطر را بو می کند / مریم سقلاطونی

باد زانو می زند...گلدسته را بو می کند

دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند

در لباس خادمان مهربانت، صبح ها

صحن و ایوان طلا  را آب و جارو می کند

می نشیند  کنج بست" شیخ حر عاملی"

یاد معصومیت آن بچه آهو می کند

تا اذان صبح..مانند نگهبان درت

ذکر برمی دارد و ...آهسته "یاهو" می کند

خادمی می گفت: با چشم خودش دیده است باد

آن به آن مثل گلی گلدسته را بو می کند

چشم می دوزد به چشم زائران تشنه ات

دور سقاخانه و فواره "هو هو" می کند

باد عاشق.. با پر طاووس مخصوص حرم

صحن را آغشته از گلهای شب بو می کند

.

.

عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت

هر که می آید حرم ..این عطر را بو می کند

...


2147 0 5

حتّی برای پنجره ها در گذاشتند / مریم سقلاطونی

پرواز را برای کبوتر گذاشتند
حتّی برای پنجره ها در گذاشتند

پیراهنی قشنگ، تن سرو کرده اند
بختی بلند سهم صنوبر گذاشتند

لبخند را برای گل و غنچه ها، به جاش
غم را برای حضرت مادر گذاشتند

یعنی: بهار من! چه کشیده است مادرت
آن لحظه ای که روی تو مرمر گذاشتند؟

آن لحظه ای که نام گُلَت نقش خاک شد
یک دسته گل...گلایُل پرپر گذاشتند

وقتی که تا حرم به وداع تو آمدیم
وقتی که بر مزار گلت سر گذاشتند

بخت سیاه بر تن شهرت بریده اند
داغی بزرگ بر دل آذر گذاشتند

ما هر دو زنده ایم به بودن کنار هم
یعنی چه یک جهان فراتر گذاشتند؟

تقویم ها دروغ نوشتند: مرده ای
دیدار را به روز مقدّر گذاشتند

آیا عدالت است قفس را برای ما
پرواز را برای کبوتر گذاشتند؟

تقویم ها دروغ نوشتند:
مرده ای...؟
نه...
1499 0 4.75

من آمدم کلماتت به من زبان بدهند / مریم سقلاطونی

من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان ساده ی رفتن به آسمان بدهند

من آمدم کلماتت مرا فرو ریزند
و مثل زلزله روح مرا تکان بدهند

به من که کور و کر و لال هستم و تاریک
مسیر چشمه ی نوری ز کهکشان بدهند

به من که گوشه ای از دوزخ خودم هستم
به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند

به من مجال ملاقات با خدا در شب
به من زبان سخن گفتن و بیان بدهند

چه می شود که درآیم ز پیله ام امشب
تمام صبح جهان را به من نشان بدهند؟

منِ سفالِ ترک خورده می شوم آرام
اگر برای شکستن به من زمان بدهند

تمام یاخته هایم به لرزه افتادند
صدای تو...کلمات تو...بلکه جان بدهند

کجاست تا کلماتت مرا منا ببرند
برات مرقد شش گوشه ی جهان بدهند...؟

بریده ام...کلماتت کجاست ای باران!
که قدر تشنگی ام لحظه ای توان بدهند؟
1685 0 5

یعنی دوباره می شود آیا ببینمت؟ / مریم سقلاطونی

بعد از دو هفته منتظرم تا ببینمت
تا کی تو را در عالم رویا ببینمت؟

امروز هم گذشت، ولی تو نیامدی
یعنی دوباره می شود آیا ببینمت؟

بعد از دو هفته چشم به راهی و خودخوری
بعد از دو هفته منتظرم تا ببینمت

ها! راستی، شنیده ام انگار... بگذریم!
این قدر دل شکسته مبادا ببینمت!

شب را به شوق آمدنت صبح می کنم
با این امید تازه که فردا ببینمت

آن قدر می نشینم از این راه رد شوی
حتی اگر گرفته و تنها ببینمت

تا فرصتی دوباره خداحافظ ای عزیز!
خوشحال می شوم شب یلدا ببینمت


1974 0 3.67

پیراهنت را بفرست! / مریم سقلاطونی

عکس هایت آمد
و
آن چند خط
-من حالم خوب است
امیدوارم به زودی زود...
چهارده تابستان گذشت
گندم ها درو شدند
و
یونجه ها...
هوای اهالی بد نیست
زمستان بی برف بود
باد، شکوفه ها را غارت کرد
زمین برکت نداشت
شب ها
شغال ها زوزه می کشند
سارا
بی نقشه قالی می بافد
بوته و ترنج...
محمدحسین
می رود ده بالا
نان می گیرد
عکس هایت آمد
گفته بودی بی بی هم ببیند
بی بی
عکس هایت را بویید
و گذاشت
لای قرآن
راستی!
یادم رفت
پنج تابستان است
بی بی
نمی بیند
پیراهنت را بفرست!
1882 0 5

فرق مادر شهید / مریم سقلاطونی

فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
خلاصه می شود به این:
مادر شهید
پیش از آن که مادر شهید می شود
«شهید» می شود...
4149 0 3.75

مادر نگفته بود که بابا شهید شد / مریم سقلاطونی

سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد

امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امروز هم دو مرتبه باران شدید شد

مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت:
امسال هم بدون تو سالی جدید شد

ده سال تیر و آذر و اسفند... و خون دل
تا فاو و فکه رفت...ولی نا امید شد

ده سال گریه های مرا دید و بغض کرد
حرفی نزد، نگفت چرا ناپدید شد

ده سال رنگ پنجره های اتاق من
هم رنگ چشم های سیاه سعید شد

بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفته بود که بابا شهید شد
1713 0 4.67

دارد زیاد می شود ابن زیادها / مریم سقلاطونی

رفته است آن حماسه ی خونین ز یادها
دارد زیاد می شود ابن زیادها

آقای عشق! پرچم سبز و مقدّست
این روزها رها شده در دست بادها

بعد از تو کفر و ظلم، زمین را گرفته است
دنیا شده است مضحکه ی عدل و دادها

غیر از کتیبه های محرّم نمانده است
در ذهنِ کِرم خورده ی این بی سوادها

آیا زمان آن نرسیده است در جهان
نفرین شوند باز هم این قوم عادها؟

کی می شود که طالب خونت بیاید و...
نام تو تا همیشه بماند به یادها؟
2240 0 3.5

صدای اذان نمی آید / مریم سقلاطونی

هوا کم است
سنگین است
هوا صورتی است
شهر عینک آفتابی
کیف های چرمی
مانتوی روز
خیابان
سینما
بوق
بوق
همه جا گیج است
مترو...
عصایت می افتد
می افتی...
دیواری بین خودت و شهر
برهنگی...
ایستگاه مصلّی...
بوق
بوق
صدای اذان نمی آید
بوق
بوق
و نوار فروشی ها
هنوز
مایکل جکسون...
ظهر است...داغ داغ
باید حسرت بنوشی
حسرت...
1614 0 1

تو نیستی چه می‌گذرد در ولیِّ عصر؟ / مریم سقلاطونی

تهران...هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر
دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر

سرسام بنزها و صدای نوارها
شب‌های بی‌چراغ و مکدّر ولیِّ عصر

خاموش در بنفش مِه و آسمان‌خراش
در برزخی سیاهْ شناور، ولیِّ عصر

پنهان در ازدحام کلاغان بی‌اثر
زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر

خالی از اتفاقِ رسیدن، تمام روز
تاریک و سرد و دلهره‌آور، ولیِّ عصر

با لنزهای آینه ای پرسه می‌زنند
ارواح نیمه‌جان زنان در ولیِّ عصر

مانند یک جذامی از خود بریده است
در های و هوی آهن و مرمر، ولیِّ عصر


یک روز جمعه سر زده، آقا، بیا ببین
تو نیستی چه می‌گذرد در ولیِّ عصر؟
1905 0 4.71

اما نمی دانی چرا حرفی نداری / مریم سقلاطونی

حتماً برایت اتفاق افتاده گاهی
گاهی که دلتنگی و در بین دو راهی

چیزی شبیه شعر می آید سراغت
چیزی شبیه یک غم شیرین و واهی

هی شادی و غمگینی و از فرط اندوه
در خود فرو می ریزی و با هر نگاهی؛

می پاشی از هم مثل یک گلدان خالی
دلتنگی و در جست و جوی سرپناهی

با این که می دانی اگر شعری بگویی
شاید کمی از غصه هایت را بکاهی؛

اما نمی دانی چرا حرفی نداری
از فرط دلتنگی و از بی تکیه گاهی

در گوشه ای از خانه با اشعار حافظ
پر می کنی تنهایی ات را گاه گاهی

تو شاعری؛ پس سعی کن مانند سابق
در لحظه های خستگی و بی پناهی؛

با غصه هایت سر کنی، تو می توانی
با غصه هایت سر کنی...وقتی بخواهی
1113 0 4.5